مقصد : ارتفاع ۴۰ متری
هدف : سقوط آزاد و یا شاید یک شیرجه
آروم آروم پامو رو تک تک پله ها می ذارم و بالا میرم .. هر لابی رو که رد می کنم، برمیگردم پشتمو نگاه می کنم که دیگه شاید آخرین باری باشه که این صحنه رو می بینم .. میرم بالا .. کم کم ترس میاد سراغم .. اما نه ~ بهش توجهی نمی کنم و فقط دندونامو بهم فشار میدم و با اراده ی محکمتر بالا می رم ..نفسام بشماره افتادن ! تپش قلبم رفته رو بینهایت .. ملودی تپشش، شبیه یه ریمکس، یه ترنس، که باش با سرم ریتم میگیرم ..اونقدر پله ها زیادن که کمرمم داره یواش یواش خمیده میشه .. اما باید رفت ! باید گذاشت و رها کرد و رفت ..
به بالا که میرسم دستامو باز میکنم .. با باز .. چقدر خنکه هوا .. یا نه ! سرده .. آره ! سردمه ! به اندازه آغوش گرم عشقم که بوش همیشه روانی م می کرد، فرصت برای زندگی که نه، یه شکوندن بغضی که داره خفه ام میکنه .. اونم همونجا که شبای سرد و برفی و سوزناک زمستون رو توش گذروندم .. چرخ میزنم .. رو یک پا وا می استم و واله میرم .. می چرخم و راه می رم .. هه ! چه غرور کاذبی ! چه غرور احمقانه ی کاذبی .. انگار تو این شب، هیچکی اندازه ی تو خر نیست ....
پایینو که نیگا میکنی، سرت قیج قیح میره و دوباره همون ترس لعنتی میاد سراغت که واستا !! بجنگ .. برو جلو ..با یه دست، میرم از حفاظ بالا و اونجا میشینم .. که با کوچیکترین تلنگر، سُر بخورم و مغزم کف آسفالت بپاشه .. حالا دیگه اینجا، نسیمی که میخوره به تنم، عرقم و خشک میکنه و مجبورم میکنه دگمه های پیرهنمو باز کنم و .. حالا آسمون !!! نیگاش می کنم ..
میپرم پایین و میرم جلو ! جلوتر .. بازم جلوتر !
اینجا، امشب، فقط بارونو کم دارم، یه بارون تپل که صورتمو خیس کنه .. نرده ای که عمودی گذاشتنش و محل پرش و بستن رو بر می دارم ... حالا کمتر از ۲۰ سانتیمیتر فاصله ندارم تا یه سقوط آزاد ..
جرات پیدا می کنم و میرم جلوتر .. همونجا یه سیگار روشن می کنم و آروم آروم می کشم .. با هر پکی که با سیگارم میزنم، به همون اندازه به لحظه مرگم نزدیکتر میشم ..