مرگ قرار دیگریست ..

در این نوشته قصد دارم درباره ماهیت شعر صمد تیمورلو بنویسم. اما دلیل نوشتن درباره شعر او صرفا به خاطر از دست دادنش در میانه راه نیست، یعنی همان که سنت به ما تحمیل کرده تا مردمی مرده پرست باشیم. پس چه بهانه یا دلیل دیگری می تواند وجود داشته باشد برای این متن که پس از مرگ او در حال نوشته شدن است؟ هیچ به جز قراری که برمی گردد به شعر، به حرفی که حدود دوماه پیش از رفتنش زدیم، وقتی که نشانه یی از مرگ بر پیشانی اش نبود. به پیشنهاد من قرارمان بود در یکی از جلسات نقد شعر، آثار تیمورلو را به نقد و بررسی بگذاریم و این تصمیم، دلیلی نداشت جز وجود مختصات ویژه یی در شعر او.
    اما انگار دیر شدن قراری است دائمی. دیر دیدن، دیر فهمیدن و... اما مرگ قرارش چیز دیگری است.
    نام تیمورلو اگرچه در برخی مقالات به عنوان شاعری قابل توجه برده شده، اما به رغم اشاره های کلی به نام او، کمتر اتفاق افتاد که آثارش میان این همه ستون و صفحه و کلمه معرفی شوند. بخشی از این برمی گردد به گوشه گیری و تنهایی اش که اگر کمی به او نزدیک بودی بی توقعی و مهربانی بی دریغش را هم لمس می کردی و بخش دیگر برمی گردد به هرآنکه و هرآنچه پیرامون او بود و پیرامون ما است. به هر حال او رفت، ما مانده ایم و شعر و کلمات که گواهی راستین اند تا باور کنیم تنها صداست که می ماند.
    صمد تیمورلو در شعری از مجموعه آخرش، خروس مرده برمی خیزد، خود به شهرام شیدایی گفته بود: «هر کجا که بروی/ شعر می آید/ حتی در گور/ کنارت می خوابد/ تا احساست را درک کند/ ...) و این گونه است که باور می کنم تیمورلو هنوز در حال معاشقه با شعر است، آنچنان که شهرام شیدایی، آنچنان که علیرضا حسینی و آنچنان که شاعرانی اصیل از این دست.
    از سروده های تیمورلو طی عمر شاعری اش پنج مجموعه شعر با عناوین «بیرون تعریف نشده است» نشر مدیا 81، «از کلاغ سفید به کلاغ سیاه» (شعر بلند) ناشر مولف 82، «به نام کسی که در تاریکی ست» آوای کلار86، «قله ات آنجا نیست» آوای کلار 89 و «خروس مرده برمی خیزد» آوای کلار91 به چاپ رسید که از همان ابتدا و از مجموعه اول می توان نشانه های منحصربه فردی از تجربه های زیباشناختی در آنها یافت. نشانه هایی که در سیری تکوینی تا شعرهای آخرین مجموعه اش قابل ردیابی است. او را هم می توان در بسیاری از شعرهای کوتاه موفق دید و هم در سروده های بلندش.
    شعر بلند از کلاغ سفید به کلاغ سیاه نمونه قابل توجهی از استحکام ذهنی در یک منظومه است با آن همه گسترش فضا و تکثیر واژگانی. جهان این شعر همچون بسیاری از جهان های شعری تیمورلو خودارجاع است اما نسبتش با جهان بیرونی و دلالتش بر واقعیت ها را کتمان نمی کند.
    .../ ای ماه /ای ماه بزرگ/ سنگی که مغز دارد/ آیا می فهمد/سنگ است؟/ یا اینکه واقعیت چیزی غیر از این است/که بمباران شده است/...
    شعر هفت اپیزودی و بلند «دون خوزه ماریا» که در نخستین مجموعه او به چاپ رسیده به واسطه فضای مالیخولیایی یکدست، نوع شخصیت گذاری و امکانات زیباشناسانه موجود بدون اغراق نسبت به زمان سرایش اش یک استثناست. به طور کلی امتیاز ویژه یی که در بسیاری از شعرهای این شاعر وجود دارد، ظرفیت بالای درگیر کنندگی است که از همان مرحله اول خوانش، خواننده را مجاب به این امر می سازد.
    جریان شعر تیمورلو جریان زندگی اش بود، دغدغه هایی بی شمار که در ذهنیت آثار او به چشم می خورد بازخورد عینیت هایی است که با آنها مواجه شده است.
    متعلق به من هستند/ مثل دردهایم/ تعقیب می کنند مرا/ ... / زخم هایم را می بینی/ مثل اسیدی خطرناک
    شعرهای او کمتر به دنبال ایجاد شگفتی یا آفرینش در سطرند و بیشتر به فضاسازی برای رسیدن به کلیتی شاعرانه نظر داشته و تکیه بر ایجاد غافلگیری در پایان دارند.
    سایه ام توانست/ پس من هم می توانم/ از خودم جدا شوم/ بیفتم روی زمین/ به زندگی ام ادامه دهم
    فضای گاه تلخ موجود میان سروده های وی ناشی از توجه او به واقعیت هایی است که نادیده گرفته شده اند و میل به واقعگرایی حتی در فضاهای ذهنی و گاه پوچ گرای سروده هایش نزدیک شدن به آنها را امکان پذیر ساخته است. همان طور که می توان به جهان شعرهای تیمورلو پا گذاشت آنها را می توان به موقعیتی در جهان واقعی مبدل کرد.
    قلبت را به جای مغزم بگذار/ که انسان با فکر کردن/ فقط می میرد/...
    منتظر است/ با نخستین بادی که می وزد/ خودش را بیندازد زمین/ مزرعه را ترک کند/ بیاید در اتاق ات بایستد/ تو را به وحشت بیندازد
    پیراستگی موجود در زبان سروده ها نتیجه مرور تجربه هایی است که در ناخودآگاه شاعر نهادینه شده اند. میان شعرهای تیمورلو حتی از نخستین دفترش کمتر با حشو و زوائد روبه رو می شویم و شعر او حتی در پیچیده ترین وضعیت ذهنی گرفتار لفاظی، توضیح و رفتار زبانی در سطوح اولیه (کلام) نیست. او در شعرهایش نه به دنبال ساختن بستری از زبان برای انتقال معنایی یکسویه و مسلط است و نه به دنبال طفره رفتن از دغدغه های معنایی که به صورتی انباشته ذهنش را فراگرفته اند.
    مثل ماری خزیده در ما/ بیرون نمی آید/ درون ما است گرسنگی/ ... / برق چشم هایش را می بینیم/ در تاریکی وجودمان
    کشف و شهود به خصوصی که میان آثار صمد تیمورلو یافت می شود، گاهی اعتبار از عادت زدایی عینیت می گیرد (نه برای مزرعه/ نه برای کلاغ/ فقط برای ترساندن خودم/ مترسک را ساخته ام/ گذاشته ام وسط اتاق) و گاه نتیجه فکر کردن به مفهومی جدید و استفاده دیگرگونه از عناصر رایج در زندگی است (درخت واقعی بود/ پیچک پیچیده به آن غیرواقعی/ مشغول به یادآوردن خودم بودم/ که یک لحظه بودم/ یک لحظه نبودم)
    این مقاومت در برابر توازن و تناسب مفاهیم رایج را می توان تلاشی برای رفع فقدان و خلق مفهومی جدید تلقی کرد. چنین تلاشی اگرهم به ایجاد مفهوم جدیدی منجر نشود، نشانی از مقاومت در برابر ایدئولوژی دارد چنان که در نظرگاه فلسفی کاری سیاسی تعبیر می شود. به خصوص در آرای نیچه می توان اشاراتی از این دست را پیگیری کرد.
    شکلم را گذاشتم کنار/ همین طور مغزم را/ هرچیز را که از خودم در من بود/ ریختم بیرون/ به آینه نگاه کردم/ چیزی را دیدم/ که نه اسمی داشت/ نه گذشته ای
    تیمورلو از نگاه کردن به نزدیک ترین عناصر و موجودیت ها، دورترین روابط و دیریاب ترین آنها را به تصویر می کشد به همین سبب الزامی برای آشفته کردن نحو سروده هایش نمی بیند. اما در زبان ساده او این پیچیدگی های ذهنش است که تجلی کرده و عملکرد شاعرانه زبان را می توان حول اندیشه تصویرشده در سروده هایش جست وجو کرد.
    … چگونه جای پنجره باشم/ کمک کنم به افرادی که سراغم می آیند
    سال ها یک فکر بودم / کسی پیدایم نمی کرد/افتاده بودم یک گوشه/ توی کله اسبی/ که به یک درخت بسته شده بود/ بیهوده وقت می گذراندم
    شعر تیمورلو بی ادعا و بی حاشیه حکایت از وجود انسان پرسشگری دارد که پشت کلمات ایستاده و از دریچه شعر برای خواننده اش ایجاد فکر می کند و او را به پرسشگری می خواند. اگرچه کمی دیر اما هنوز می توان در آثار به جا مانده از او تعمق کرد و ردپای شاعری را یافت که تماشایش از جهان شکل دیگری دارد.
    نمی دانستم من هم قله یی دارم/ که کوه ها دوست دارند / آن را فتح کنند

662

هیچکس و هیچ چیزی ارزش چشیدن طعم لبای من رو ندارهـ .. حتی یه نخ سیگار در اوج به فاک رفتن !