398

کوه صبرم من و این سیل سرنگ 

می برد بنیه و بنیــاد از من  

صید خونینم و در حســــرت آن 

که نرنجد دل صیـــاد از من 

خون مـن ریختی ای شـاه ولی 

خجل آن خنجر جـــلاد از من 

دستگیــر دل افتاده خـــداست 

پیش پای تو دل افتـــاده از من 

خســروا خنده شیریــن از تـــو 

وز غمت ناله فرهـــــاد از من

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد