آنقدر لا ب لای خواب زمستانی درخت ها و تک و تای آسمان یک سر بهاری و یک سر زمستانی دنبال رد پای رویاها م گشته ام ک دارد بهار دارد می آید که زمستان دارد می رود
در حال حاضر که زنده ایی و در میان این واژه ها نفس میکشی و نفس میدهی ... هیچ چیز جز این واژه ها گواه بودن ِ تو نیست ! تو انکار بودنت را ممارست کرده ایی و خیال برت داشته که نیستی ! به خودت هم دوغ بگویی به چشمانی که تو را میخواند،نمیتوانی !
آنقدر لا ب لای خواب زمستانی درخت ها و تک و تای آسمان یک سر بهاری و یک سر زمستانی دنبال رد پای رویاها م گشته ام ک دارد بهار دارد می آید که زمستان دارد می رود
نه ! اینجا زمستان قصد رفتن ندارددد ..
اینجا اورانوس است و همه چیزش یخی ..
حتی صخره های تند و تیزش ..
در حال حاضر که زنده ایی و در میان این واژه ها نفس میکشی و نفس میدهی ...
هیچ چیز جز این واژه ها گواه بودن ِ تو نیست !
تو انکار بودنت را ممارست کرده ایی و خیال برت داشته که نیستی !
به خودت هم دوغ بگویی به چشمانی که تو را میخواند،نمیتوانی !
این روزها
سرد وبی رنگ.
زمستان را می تکانم
شاید از این شاخه های خشک و تکیده، شکوفه ببارد
اما دریغ ..