430

آی ماه ِمجنون .. ! 

آنچه که دروغ است .. یاوه هایی که همه قبل از هم خوابگی هایشان بهم می گویند .. دروغ همین نفسهایی است که می گوئی بهم می دهیم .. ما چیزی نفرت و تهوع نیاموخته ایم که نثار یکدیگر کنیم ! 

اینجا دنیای دروغ و نفرت و تزویر است .. 

دنیای ما نه با بارون پاک می شود و نه با برف سپیددد ! 

شاید بوی خاک ِبارون خورده کمی طراوت بخش باشد ..

نظرات 2 + ارسال نظر
مهسا 1390,12,23 ساعت 10:12 ب.ظ http://akharin-pok.blogfa.com

بعدمن هی میخواستم بیام نت ونمیشد...
میخواستم بیام بگم ک مستدام این قلمت
ک خوب میفهمی حال ادمو...ک من لااقل اینوازواژه واژه ی کامنت بلندت واسه پستم٬فهمیدم...

این ک ماعوض ب گله مون همون لعنتی هاست وبس٬دقیقادرسته....
همون چیزاییه ک میشینه وسط مخ ادموتاادمو ب جنون نرسونه ول نمیکنه...
ول نمیکنه ویانوشته میشه یاسیگاریاهرچی دیگه...
راستی
سلام!

آخ که من چقدر این شاید تو را دوست دارم ... من در هوای این شایدها زندگی میکنم ... زیاد با خاک و آب و خورشید و باد هم آغوش شده ام بی واسطه بی خواب بی دروغ... از هم خوابگی تجربه ایی بار خاطرم نگشته هنوز ...غریزه ام را از صافی عشق که عبوردهم به این کشف و شهود هم گذری خواهم داشت ... بی یاوه ...
دروغم کجاست ؟ ادعا نمی کنی که هنگام نوشتن این واژه ها نفست را در سینه حبس کرده ایی؟ ها ؟
نفس چیست همین نگاهی که ما به هم میکنیم ... بی ادعا ...
من نیز این دنیای دروغ و نفرت را میدانم گاهی برایش دشنه ام را زهرآلود کرده ام و اولین نفر خودم را سر بریده ام ... وگاه برایش بر طبل بی عاری نواخته ام و اولین نفر خود رقصیده ام ...
باران خورده ی عزیز ببخش اگر به تو گفتم که اگر بتوانی به خودت هم دروغ بگویی به چشمان من نمی توانی... ببخش که تو را به دروغ گفتن قضاوت کردم ...

دیدن مروارید وجود آدمها حتی اگر خودشان هم سعی به پنهان کردنش دارند کار سختی نیست ... تو نیز از این قاعده مستثنی نیستی و چشمان کور من هم از دیدنش ... دوست داشتن شاید تنها اختیاری باشد که به من اعطا شده تا من با فراغ بال با دیگران در پروازش کنم... ببخش که این حرفها در این دنیای کثیف نامش شعار شده ... ولی من در همین دنیای کثیف با همین دوستت دارمهای بی شایبه نفس میکشم و به قدر بضاعتم گاه نفس میدهم ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد