اینجـــا نه دل تنگی موجود است ..
نه دوست داشتنی ..
نه بـــرفی ..
نه کـــابوس بهار ..
نه آبـــــ شدن یخها ..
ما اینجا دائم دستهای یخ زده مان هـــــــــــــا می کنیم ..
اینجا همه چیز اکسپایر دیت داره ..
حتی عشق ..
چه نفرت انگیز و منزجر کننده شده یادآوری عشق ..
اینجا باید عشق را با انسانیّت داد و ستد کرد !
نه ! به خدا من دل تنگ بارون و گنجشک و خیابونا نیستم ..
من مردگی ام را ممارست می کنم که در این کثافت فقط باید مثل سگــــــ مرُد ..
اینجا هیچ آلونک خوشبختی توسط هیچ کبوتری ساخته نمی شود ..
آهای آپارات چی .. !!
بزن اون کلید لعنتی پوز را !
که پرده سپید سینما به لجن کشیده شده !
ا
راستش را بخواهی
از وقتی رفته ایی رفیق تازه ایی پیدا کرده ام
لال
کر
و کور
شب را میگویم
میشناسی اش؟
راوی منم
روایت من درد ممتد است ..