456

اینجا من .. 

مقابل پرتگاهی ایستاده ام که .. 

سالهای سال را .. 

به رخوت و سستی .. 

شبها و روزهای زندگی ام را .. 

سوختم ! 

آتش زدمــــــــــــــ .. 

و دودِ آن را به تماشا نشستم ! 

اینجا .. 

پناهگاهی است که .. 

گاه و بیگاه .. 

زوزه می کشمـــــــــ .. 

نظرات 4 + ارسال نظر
... 1391,01,06 ساعت 06:43 ب.ظ http://successking.blogfa.com/

ای آخرین پناه من ، آغوش باز کن

تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را

نِد نیک 1391,01,06 ساعت 09:34 ب.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

اینجا؟ وبلاگ؟

ماه ِ مجنون 1391,01,07 ساعت 04:16 ق.ظ http://http:/

میدانی چیست باران خورده ؟ مخاطب این حرفها ، این حرفهای اصلا شما بگو شعاری اول از همه خود منم ... لیلی و بعد در این وانفسها ،خیلیها ... این که ما معتکف غمهای خویش گشته ایم ... معتکف معبدی که تو به زبان واقع بینانه تری، پرتگاه نامش کردی ... خوب میدانم از این عینک حقیقت بینی که بر چشمهایت گذاشته ایی در رنجی ... این عینکی که دنیا را لخت و عور می بیند بی دیباچه ی هزار رنگش... ولی چه ناگوار که این دیدنها مارا از حجاب خودمان بیرون نمی کشد و ما همچنان چله نشین غمهای خودیم ... ولی چه خوب میشود اگر من ... تو ... ما ... از این دردهای پوستی نقبی میزدیم به دردهای دوستی که بقول قیصر عزیز دردهای پوستی کجا درد دوستی کجا
باید شتافت برای نجات عشق ...

افسانه 1391,01,07 ساعت 05:24 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

سعی کن همیشه تنها باشی

زیرا تنها به دنیا امده ای و تنها از دنیا خواهی رفت

بگذار عظمت عشق را درک نکنی

زیرا انقدر عظیم است که تو و هستی تو را نابود می کند

بگذار خانه ی عشقت خالی از وجود کسی باشد
زیرا اگر عشق در ان منزل کند به ویرانه هایش هم رحم نخواهد کرد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد