608

شب بود خسته بودم 

چشامو بسته بودم 

خورشید سر زد و من  

پیشت نشسته بودم 

چشمامو باز کردم 

دیدم ازت خبر نیست 

دیدم تو دنیا  

از تو عزیز تر نیست  

با من بمون ..

607

انگار عادت شده برامون که اگه کسی رو دیدم افتاده رو زمین و دست یاری بمون دراز کرده، یه لگدم ما بش بزنیم ! چرا ما آدما اینقد نامردیم ؟؟ بابا یکی نیس بیاد بگه اون آدم حسابت کرده، ازت کمک خواسته، تو باید به فکر دزدی و بدبخت کردنش باشی ؟ باید بشینی براش نقشه بکشی ؟؟ اینم شد مرام ؟ دمتون گرم بابا !