۱۳

چه دردی است در میان جمع بودن
ولی درگوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خود همواره بستن
چه دردی است در میان جمع بودن
ولی درگوشه ای تنها نشستن

به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی در دل امید به خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد از این غمخانه رستن

چه دردی است در میان جمع بودن
ولی درگوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن

به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی در دل امید به خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد از این غمخانه رستن
چه دردی است در میان جمع بودن
ولی درگوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن

چه دردی است در میان جمع بودن
ولی درگوشه ای تنها نشستن

۱۲

فصل پاییزی من که میرسه
فصل اندوه سفر سرمیرسه
تو سکوت خسته باور من
سایه ام فکر جدایی میکنه
شاخه سرد وجودم نمیخواد
رگ بیداری لحضه هام باشه
نفسم در نمیاد
به چشم خواب نمیاد
دل من تو رو میخواد
چشم من گریه میخواد
نفسم در نمیاد
به چشم خواب نمیاد
دل من تو رو میخواد
چشم من گریه میخواد

تو عبور از پل خواب جاده ها
روح من عشقی به رفتن نداره
تو سکوت خالیه این دل من
دیگه هیچی جز تو جایی نداره
مثل شبنم که میخواد گریه کنه
فصل بارون تو چشم در میزنه
فصل پاییزیه من که میرسه
نفسم به عشق تو پر میزنه
نفسم در نمیاد
به چشم خواب نمیاد
دل من تو رو میخواد
چشم من گریه میخواد
نفسم در نمیاد
به چشم خواب نمیاد
دل من تو رو میخواد
چشم من گریه میخواد

تو عبور از پل خواب جاده ها
روح من عشقی به رفتن نداره
تو سکوت خالیه این دل من
دیگه هیچی جز تو جایی نداره
مثل شبنم که میخواد گریه کنه
فصل بارون تو چشم در میزنه
فصل پاییزیه من که میرسه
نفسم به عشق تو پر میزنه
نفسم در نمیاد
به چشم خواب نمیاد
دل من تو رو میخواد
چشم من گریه میخواد
نفسم در نمیاد
به چشم خواب نمیاد
دل من تو رو میخواد
چشم من گریه میخواد
نفسم در نمیاد
به چشم خواب نمیاد
دل من تو رو میخواد
چشم من گریه میخواد