خسته ام .. و روزی هزار می میرم و زنده می شوم !
روزی هــــــــــــــــــــزار بــــــــــــــــــار ....
و البته که آدم رفتنی باید برود و گورش را گم کند !
و چه بهتر که حالا رفت و گورشو گم کرد !
نه ؟!
چقدر سخته خدایا .. حس تنهایی و بی کسی ! چقدر سخته که دیگه کسی نیست که بی تو بغلش و شباتو زار بزنی ؛ چقدر سخته که نیست و باید دهنت سرویس بشه و هزار تا درد بیاد سراغت و هی روزگارت بگذره به بدترین نحو ممکن و تازه قدرشو بدونی که خدا چه نعمتی بهت داده بود و توه احمق قدرشو ندونستی ...
چقده سخته خدایاااااا .. با سلیطه درنیفتادن و سکوت کردن در خالیکه روز به روز داری منهدم تر می شی و هر روز ویرونه ات، بیشتر از دیروزش تل خاکستر می شه ؛ نه بخاطر درافتادن یا نیافتدن با اون بلکه بخاطر روزات و شبات و .. بخاطر نفست ! بخاطر اینکه وقتی نفس نداری و داری خفه می شی ! بخاطر اینکه بهش گفتی که آدم خداترس مثل تو زیاده !!! بخاطر اینکه دلشو می سوزوندی و اون همه همه جوره باهات بود ..
بخاطر اینکه حالا دیگه داری جون می کنی و جون می دی و هیچکی هم از طوفان و فریاد درونت خبر نداره و باید یه سره خودت رو جلو همه اوکی نشون بدی ! جلو این، جلو اون، که الان توپ توپی و ... آخ خدا !! چقدر باید بدی بکشم ؟ تا کی آخه ؟؟؟ تو که می دونی وقتی میرم محلشون جنازم اونجا می خوابه دم درشون و این روحمه که انر انر سرگردون میشه تو محل .. همونحاهایی که باهاش خاطره داری و کی می دونه جز تو و شاید اون زنعموهه که شاید الانا دیگه دیده باشه و ... کی می دونه که این بدبخت اینجا دیگه شیمی درمانیم براش بی فایده است و باید اینقد بشینه تا بیان ببرنش !!!
جدا کی درکت می کنه ؟ کی می تونه درکت کنه ؟ کی می تونه یه ذره بفهمتت که پاره پاره شدی! که آش و لاش شدی! که دیگه از این بدتر نمی شد که بشه ! که آره ... بدترین اتفاقات همیشه تو بدترین زمان ممکن می افتند و این تو بیچاره ای که باید به گا بری ... که یاد هاچیکو یا به رنگ ارغوان یا هر کوفت دیگه می افتی و بی اختیار چشات پر اشک می شن و قل می خورن و میان رو صورتت .. که دیگه نه می تونی چایی بخوری که هر لیوان چایی رو که می خوای بخوری، قبلش بری تو خاطرات لعنتی و شبایی که برات چایی آماده می کرد و حتی اگه مسخره اش نمی کردی دهنتم می ذاشت .. که دیگه نتونی ایستک و دلستر بخوری ...
که دیگه اررررررررررررررر بزنی ...
اررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر ..
که دیگه هیچی تو دنیا برات یه ذره هم لذت بخش نباشه ... که ساعتها یه گوشه بق کنی و فشارت بره زیر صفر .. که دیوار رو داغون کرده باشی اینقدر کوبیده باشی توش ! ک آرزو کنی کاش همین الان بمیرم و یک ثانیه دیگه هم نمونم ... که بری بالای برج و فقط به خودت جرات بدی که بالاخره یه روز می پری پایین و مثل اَن، پهن زمین می شی .. که بشینی و به گا رفتنتو تماشا کنی ..
آره .. حقته ..
بکش .. کمته !